طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

ی اتفاق حساب نشده

سلام عزیزدلم آقا طاها جانم. یادته دیشب(30 بهمن90) برات نوشتم که خیلی دلم گرفته؟ و باهات درددل کردم، دیشب یا بهتر بگم بابات دم صبح امروز حدود ساعت 4 صبح از مأموریت اومد. اونقدر خسته بودم که حتی نمی تونستم چشمامو باز کنم. ساعت حدود 8 صبح با صدای گریه تو بیدار شدم و دیدم مامان طوبا تماس گرفته و من متوجه نشدم. باهاش تماس گرفتم گفت خاله نگار حالش کمی بهتر شده بود که بازم با خوردن کمی آب دل پیچه و تهوع پیدا کرده. منم گفتم خوب وقتی بیدار شد ببرش آزمایشگاهی، بیمارستانی. خلاصه حدود ساعت 11 ظهر به خاله پیام دادم و حالشو پرسیدم. گفت میترسه چیزی بخوره ولی فعلا بد نیست.آقا هنوز مدتی نگذشته بود که مامان طوبا زنگ زد و گفت خونه خاله نگار آتیش گرفته و آشپزخ...
2 اسفند 1390

دلم گرفته مامان

سلام عزیزدلم قربونت برم الهی. الان که دارم این مطالبو می نویسم ساعت حدود 2 نیمه شب اول اسفند نوده. باباتم هنوز از مأموریت برنگشته. دیشبم دیر اومد خونه و کمی هم سرماخورده بود. بابات خیلی سخت کار میکنه. تو باید قدرشناسش باشی. اون کار میکنه تا ما راحت باشیم. خیلی دلم گرفته، میخواستم باهات درد و دل کنم. یادته وقتی توی شکمم هم بودی زمانایی که بابات خیلی دیر میومد و من دلم می گرفت با تو دردودل می کردم. دیروز ظهر شنیدم خاله نگار حالش خوب نیست، ظاهرا از این ویروسهای اسهال استفراغ گرفته، بنده خدا حتی میترسه چیزی بخوره، خیلی هم نگران کلاساشه. دیروز آلودگی هوا توی استان خوزستان خیلی زیاد بود. من حتی توی خونه هم چشمام می سوخت و میخارید. بیچاره باباتو ...
2 اسفند 1390